-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 10:52
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 10:23
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 10:22
من عقابی بودم که نگاه یک مار سخت آزارم داد بال بگشودم و سمتش رفتم از زمینش کندم به هوا آوردم آخر عمرش بود که فریب چشمش ، سخت جادویم کرد در نوک یک قله ، آشیانش دادم که همین دل رحمی ، چه به روزم آورد عشق ، جادویم کرد زهر خود بر من ریخت از نوک قله زمین افتادم تازه آمد یادم ، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه آشیانِ خود را به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 09:48
وقتی نیستی دنیا چیزی کم داره مثل کم داشتن یک وزیدن....یک واژه....یک ماه!!!! من فکر می کنم در غیاب تو همه خانه های جهان خالیست!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 09:39
-
ﭘﺪﺭ ...
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 09:32
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ ﭘﺪﺭ ... ﻫﻤﯿﻦ " ﻧﺎﻥ ﺣﻼﻝ " ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ... ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺣﺮﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ... ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺎﻥ ﺣﻼﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ... ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﺪﺭﻡ ... ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺣﻼﻝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺑﺎ ﺑﺮﮐﺘﺖ ﻣﺒﯿﻨﻢ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 16:54
دل آدم ... چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک به یک احوالپرسی ساده به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!... دل آدم گاهی ...چه شاد است ... به یک فهمیده شدن ...درست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردین 1394 12:01
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردین 1394 11:12
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردین 1394 10:43
حس می کنم کنار تو از خود فراترم درگیر چشم های تو باشم رهاترم دلتنگی ام کم از غم تنهایی تو نیست من هرچه بی قرارترم...بی صدا ترم گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج پیش تو از هر آینه بی ادعاترم قلبی که کنج سینه ی من می زند...تویی من با غم تو از خود تو آشناترم هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم حالم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفند 1393 13:36
عضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم.. دلم برای حیاطی که نیست… مادربزرگی که نیست.. برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود… می روم محله قدیمی… دست میکشم به روی دیوار. .. و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان …… که دیگر نیست… سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید.. . شاید برایم گوجه سبز…...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اسفند 1393 10:58
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اسفند 1393 15:44
می شه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اسفند 1393 15:43
خ بر از یک زن بیمار شود میمیرم... مادری دست به دیوار شود میمیرم... با زمین خوردن تو... بال و پرم میریزد... چادرت را نتکان... عرش بهم میریزد... " اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها.. .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اسفند 1393 13:12
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اسفند 1393 16:08
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اسفند 1393 15:48
ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺍﺳﺖ. ﮔﻞ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺷﺖ! ﮔﻞ ﻧﮑﺎﺭﯼ؛ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﺪ ... ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ... ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﻠﻒ ﺍﺳﺖ! ﮔﻞ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ؛ ﺯﯾﺎﺩ! ﺗﺎ ﻣﺠﺎﻝ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ، ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﺸﻮﺩ. ﺑﯽ ﮔﻞ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﺫﻫﻦ، ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ، ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺩﻡ، ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﺩ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفند 1393 11:42
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفند 1393 11:11
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفند 1393 10:46
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 بهمن 1393 15:01
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 بهمن 1393 15:59
یک همیشه یک است ؛ شاید در تمام عمرش نتوانسته بیش از یک باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد : یک دنیا یک سرنوشت یک خاطره یک عشق پاک و یا " یک دوست خوب مثل تو "
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 بهمن 1393 14:51
-
خنده
دوشنبه 27 بهمن 1393 14:48
خنده بزرگترین اسلحه در جنگ زندگیست امیدوارم همیشه مسلح باشی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمن 1393 11:51
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمن 1393 11:02
خدایا؛ دلم از بی کسی غمگین است؛ ولی کویرِ تنهایی ام را؛ با بهشت پر از نامردی عوض نمی کنم ...!
-
سنجاق
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:17
پدرم میگفت: محبتت را به برگ ها سنجاق مزن که باد با خود می بَرد... محبتت را به آب جویی بریز که با ریشه ها عجین شود... ریشه هرگز اسیر باد نیست... مادرم میگفت: پروانه ی محبتت را به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد... محبتت را به خانه ی دلی بنشان که خیال بیرون شدن ندارد... و یاد معلمم بخیر... هر وقت به آخر خط میرسیدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:02
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1393 19:16
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1393 17:25